حسین سالار قلبها
در سال 1329 در قزوین متولد شد . پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه در سال 1348 برای تحصیل در دانشکده خلبانی داوطلب شد . جالب اینکه در همان سال در رشته پزشکی قبول شده بود . اما خلبانی را به پزشکی ترجیح داد . شهید بابایی پس از طی مراحل مقدماتی آموزش خلبانی جهت تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد و در سال 1351 با موفقیت به ایران بازگشت .
ایشان در7/5/1360 به درجه سرهنگ دومی ارتقا یافت و در 9/9/62 ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، مسئول معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش شد. شهید بابایی پس از اخذ درجه سرتیپی در 8/2/66 در نیمه مرداد ماه همان سال همزمان با عید قربان در حین عملیات به شهادت رسید . از این شهید 37 ساله سه فرزند به نامهای شلما ، حسین ، محمد به یادگار مانه است .
وقتی کلنل باکستر فرمانده پایگاه هوایی واقع در آمریکا به همراه همسرش عباس را می بینید که در ساعت 2 بعد از نیمه شب در محوطه چمن پایگاه مشغول دویدن است او را صدا زده و علت این کار را از او می پرسد که عباس در جواب می گوید : مسائلی در اطراف می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند . در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم . فردای آنروز در بولتن خبریایگاه هوایی ریس این مطلب توجه همه را به خود جلب کرد : دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را خودش دور کند . منظور شهید بی بند و باری اخلاقی و مفاسد موجود در آمریکا بوده است .
یکی از دوستان شهید بابایی او و همسرش را به میهمانی دعوت می کند و با توجه به شناخت و روحیات شهید به دروغ به او می گوید که میهمانی ساده و مختصر است در حالیکه آن میهمانی به مناسبت سالگرد ازدواج میزبان فراهم شده بود . همسر شهید بابایی نقل میکند : پس از ورود به مجلس و مشاهده وضع زننده حاکم بر آن یک لحظه عباس را دیدم که صورتش سرخ شده است . او کم کم تحمل خود را از دست داد و با عذرخواهی از دوستش مجلس را ترک و به طرف خانه حرکت نمودیم . وقتی وارد خانه شدیم بغض عباس ترکید و دائم خود را سرزنش می کرد . بعد از چند لحظه وضو گرفت و شروع به خواندن قرآن کرد . او قرآن می خواند و گریه می کرد . او از این ناراحت بود که چرا در آن مهمانی شرکت کرده و با خواندن قرآن می خواست قلب و روح خود را آرام کند و تسلی بخشد .
نمازهای عباس با آرامش خاصی همراه بود او بعضی مواقع آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین را هفت هشت بار با گریه تکرار می کرد . آخرین بار که به خانه ما آمد سخنانش بوی عاشق واقعی را می داد . او گفت : وقتی اذان صبح می شود پس از اینکه وضو گرفتی به طرف قبله بایست و بگو ای خدا این دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا آن را برندار . وقتی دلیل این کار را پرسیدم گفت اگر دست خدا روی سرمان باشد شیطان هرگز نمی تواند ما رافریب دهد .
در سالهای 60 – 61 بنزین به صورت کوپنی توزیع می شد . شهید بابایی بیشترین سهم را به خلبانان شکاری که فعالانه در جنگ شرکت داشتند اختصاص داد . یکبار که پدرم خانم شهید بابایی می خواست همسر و فرزندان او را به قزوین ببرد . متصدی توزیع کوپن بدون اجازه از شهید بابایی یک کوپن به ایشان می دهد . وقتی شهید بابایی متوجه می شود به شدت با او برخورده کرده و او را توجیح می کند که چرا بدون اجازه اش اینکار را انجام داده است . همچنین به او می گوید برادر جان مگر همسر و فرزندان من با بقیه فرق می کنند خوب با اتوبوس بروند چه کسی واجب کرده که حتما باید با ماشین سواری بروند ؟ اگر شما می بینید که ما به آقایان خلبان کوپن می دهیم مساله اش فرق میکند به دستور شهید بابایی مسئول توزیع کوپن رفته و ان کوپن ها اهدائی را پس میگیرد .
و سر انجام دلاور مرد بزرگ عباس بابایی در روز جمعه 15 مرداد سال 66 همزمان با عید قربان و در هنگام اذان ظهر در حین عملیات برون مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید و مزد سالها زحمات و مجاهدتهای خود را دریافت نمود . متن ذیل وصیتنامه این شهید بزرگوار است که در 22/4/61 نوشته شده است :
بسم الله الرحمن الرحیم
اناالله و انا الیه راجعون
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم تا وصیتنامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله خلاصه می کنم . خدایا ! مرگ مرا و فرزندا و همسرم راشهادت قرار بده . خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم . خدایا ! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست . پدر و مادر عزیزم ما خیلی به انقلاب بدهکاریم .
By Ashoora.ir & Night Skin